امشب گریه برای تمام شبم کافیست
تو کیستی که تمام دفترم را از تو نوشتم حتی نامت را نمیدانم ونه دیدمت
امشب انگار باز تو نیستی بغض را در گلویم احساس میکنم
امشب باز برای دیدنت لحظه شماری میکنم تو کیستی که با نبودنت احساس دلتنگی و غریبی میکنم
چگونه باورت دارم خودم هم نمیدانم
تو کجایی
تو که هستی
تمام دفتر خاطراتم از خاطرات تو پر است اما چگونه میشود من که تورا ندیده ام
شاید می آید روزی که دفترم پرشود وتو را آنوقت ببینم
بالاخره تو را خواهم دید؟ نمیدانم ...
امشب دنیا با تمام تجملاتش برایم بی ارزش است ودر جلوی چشمانم حقیر است
اما چشمانم را می بندم زیرا چشمانم ,دیدن را بدون تو دوست ندارند
چشمان دلتنگ من بی گناه خواهند مرد .تا کی باید اینگونه سر کنم نمیدانم
کی وکجا تورا خواهم دید ,نمیدانم
کاش امشب هر جا که هستی اشکهایم را ببینی
آری امشب باز بی تو تنها ام
تو نیستی اما من تورا باور دارم
بیا تا ببینی که چگونه تا ابد با تو خواهم ماند بیا عزیزم
این اشکها اگر بدانند که تو وجود نداری و نمی بیننت دیگر معنا ندارند بیا که همیشه منتظرت خواهم ماند
بیا عزیزم که برای آمدنت هیچ وقت دیر نیست.