خدایا ......این دل خسته تا همیشه در آسمان عشق تو پرواز میکند
و تو آنقدر بزرگی که کوچکی و حقارتم را می گسترانی و زنده میگردانی
......من غریب و نا آشنا در کوچه پس کوچه های مبهم زندگی گمگشته ام
و تو آشنایی و راهنما ...
خدایا راهم را نشانم بده
خدا یا امید را به زندگیم برگردان
من زندگی ام به یک مو بند است ...
جسم خسته ام را دریاب که به دستهای نوازشگر تو محتاج است ،
روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست ،
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به اوج تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ،
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ،
بغض گلویم را بگیر که این همان درد دوری و دلتنگی است ،
آتش این وجود نگرانم را خاموش کن که آفت بزرگی از نگرانی در تن ضعیف و بیمارم است ،
و به من اطمینان ببخش که به حال خود رهایم نمیکنی ...
اینک سوار بر مرکب امید به سوی تو می آیم ،
به سوی تکیه گاهی که ویران نمی شود ،
به سوی امیدی که ناامیدی در ان معنایی ندارد
دورها آوایی است که مرا می خواند ...
ای امید دیروز وامروز وفردای من کمکم کن
خدا یا مرا دریاب