معرفی وبلاگ
دسته
لینک دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 358076
تعداد نوشته ها : 574
تعداد نظرات : 38
reza
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بین آدم ها

ه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد

تب غرور چه بالاست بین آدمها

و از صدای شکستن کسی نمی شکند

چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها

میدان کوچه دل ها فقط زمستانست

هجوم ممتد سرماست بین آدمها

ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست

چه قدر قحطی رویاست بین آدمها

کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

و حال آینه را هیچ کسی نمی پرسد

همیشه غرق مداراست بین آدمها

غریب گشتن احساس درد سنگینی ست

و زندگی چه غم افزاست بین آدمها

مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد

چه قدر راز و معماست بین آدمها

چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

و اهل عشق چه رسواست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

میان این همه گلهای ساکن اینجا

چه قدر پونه شکیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم

نیاز و مهر و تمناست بین آدمها

بهار کردن دل ها چه کار دشواریست

و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها

میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست

و غم به وسعت یلداست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

دسته ها : عشق
1387/10/5 16:46

 این نبرد عقل و دل بی حاصل است*

عاقبت فرمانروای ما دل است*بی جهت گوییم از دل غافلیم*ما همه غرق تمنای دلیم*
دسته ها : عشق
1387/10/5 16:42
امروز که محتاج توام جای تو خالیست*فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
دسته ها : عشق
1387/10/5 16:41
خوشبختی میتواند مجموع بدبختی هایی باشد که بر سرمان نیامده است
دسته ها : عشق
1387/10/5 16:38
عشق یعنی مستی و دیوانگی  * عشق یعنی با جهان بیگانگی*عشق یعنی نخفتن تا سحر* عشق یعنی سجده با چشمان تر*عشق یعنی سر به در اویختن* عشق یعنی اشک حسرت ریختن*عشق یعنی در جهان رسوا شدن* عشق یعنی زندگی را باختن*عشق یعنی انتظار انتظار* عشق یعنی هر چه بینی عکس یار*عشق یعنی دیده بر در دوختن* عشق یعنی در فراقش سوختن*عشق یعنی اتش افروخته* عشق یعنی شاعری دل سوخته*عشق یعنی سوختن اندر درون* عشق یعنی یک شقایق غرق خون*عشق یعنی قطعه شعرناتمام* عشق یعنی بهترین حسن ختام*عشق یعنی ... 
دسته ها : عشق
1387/10/5 16:38

 کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید
میماند، ولی قلبش سیاه میشود.... دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

 

دسته ها : عشق
1387/10/5 16:36

اگر نمیتوانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

بوته ای در دامنه باش

ولی بهترین بوته ای باش که در دامنه میروید

اگر نمیتوانی درخت باشی ٬بوته باش

اگر نمیتوانی بوته باشی٬علف کوچکی باش

و چشم انداز شاهراهی را شادمانه تر کن

همه مارا که ناخدا نمیکنند٬ملوان هم میتوان بود

(در این دنیا برای همه ما کاری است

کارهای بزرگ و کمی کوچک)

و آنچه که وظیفه ماست چندان دور از دسترس نیست/

دسته ها : عشق
1387/10/5 16:32
 

نامه ای در جیبم

 

وگلی در مشتم پنهان است

 

غصه ای دارم با نی لبکی . . .

 

سر کوهی گر نیست 

 

        ته چاهی بدهید

 

        تا برای دل خود بنوازم . . .

         عشق ٫ جایش تنگ است
دسته ها : عشق
1387/10/4 11:12

یه روزی حصار قلبو به هوای تو شکستم

 

دیگه تنهایی گذشت و به امید تو نشستم

 

تو دلم نه هم صدا بود و نه عشق و ردپایی

 

رو به روت نشسته بودم تو صدا زدی کجایی؟

 

نمی دونم تو بگو،چه اتفاقی تو چشاته

 

چی شده که خاک قلبم نگران ردپاته

 

نمی دونم چی شده صدای قلبمو شنیدی

 

می خوام از چشات بپرسم مگه تو چشاش چی دیدی

 

دیدم تو شهر دوستیمون جای ترانه خالیه

 

دوست دار هامون چرا یه جمله سوالیه؟؟؟

 

دوست دارم،دوست داره خدای من خدای تو

 

نوشتم این ترانه رو عزیز من برای تو

 .
دسته ها : عشق
1387/10/4 11:10
پاییز دلگیر...
می گن غروب پاییز دلگیرترین لحظه های پنجره ست....حتی نمی تونی غم غروب و با آسمون سرد بقیه قسمت کنی...

اما من می گم اگه تو نباشی همه ی لحظه ها غروب دلگیر یه فصل نا تمومه.

 پاییز قشنگترین بهونه ست برای دلایی که پر شدن از غم دوری...نمی دونم حالا که پاییز داره نفس های آخرشو تجربه می کنه کجایی!!!!!!!!
دسته ها : عشق
1387/10/4 11:5

چه زندگیه عجیبی...

توی این هجوم بی کسی و همه کس خودت بودن...

آدم دش واسه خودش تنگ میشه...

راستی... "من" کجاست؟ هوم؟

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:57
چشم های منتظر به پیچ جاده !

چشم به پیچ جاده خشکید !

دل در غربت جاده پوسید !

تو رفتی ...

در این انتظارها ...

من شکستم !

شکستم !

آه !

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:55

تو رویای رویا بودی !

بی تو رویا رویایی نداشت !

بی تو رویا کابوسی بیش نیست !

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:54

تو با من خواهی بود هر جا روم ...

حتی اگر با من نباشی !

خوب من ...

فراموش نخواهم کرد ...

آن افق نگاه را که من و تو را ما کرد !

دستانت همیشه در دستانم خواهد ماند !

همچنین یادت در یادم !

تو با من خواهی بود !

همیشه ...

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:52

وقتی دو قطره ی باران عاشق هم شوند ...

می توان عظمت دریا را در آنها دید !

قطه به تنهایی قطره است و بس !

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:50

سکوتم را نبین !

کاش می دانستی ...

در دلم کسی تیشه می زند هنوز !

این تیشه های بی صدا ...

این سکوت ...

این انتظار ...

روزی مرا از پای خواهد در آورد !

روزی که دیگر ...

در دلم کسی تیشه نزند !

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:50
قاب خالی !

عکست را که نمی توانم به دیوار اتاق بزنم !

برای همین ...

خیالت را قاب گرفته ام و به دیوار زدم !

این قاب خالی رازها دارد !

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:49

زخم سرد حرفهای دیروزت تیر می کشد هنوز !

به دنبالت می آیم ...

لبخندت گرم می شود !

عشق در نگاهت می روید !

گرم می شوم با نگاهت !

سردی حرفهایت را فراموش شد مرا !

دیگر زخم حرفهایت درد نمی کند !

مهربان بمان بر این درد سرد !

نگاه مهربانت را از من مگیر ...

نگذار این زخم سرد مرا سرد کند !

نگذار ...

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:48
ای که همواره در یاد منی ...

عزیز هم پرسه ام !

شاید دستانت در دستانم نباشد ...

اما ...

یادت همواره در یادم است !

ای که همواره در یاد منی ...

دوستت دارم !

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:48
بی خبر از این دل تنگ ...

بی خبر از این دل تنگ ...

در این کوچه های پاییزی پرسه می زنی !

عزیز هم پرسه ام ...

آیا این کوچه های پاییزی می دانند ...

چقدر دلم برایت تنگ است ؟!

دسته ها : عشق
1387/10/4 10:46
 گفتی دوست می دارم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم



گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم



گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند



گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم



گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم


گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
دسته ها : عشق
1387/10/4 10:41
X