هر چه زمان مى گذرد، شرایط جسمى و روحى اهل بیت (علیه السلام ) دشوارتر مى شود. سختی هاى راه ، سختگیری هاى ماءموران ، شماتت هاى مردم و گذشتن از میان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بیت در معرض نگاه بیگانگان و اکنون ورود به مجلس جشن یزید!
این که آیا در شام دو مجلس برگزار شده است ، یکى در مسجد جامع دمشق و دیگرى در کاخ یزید و یا این که تمامى رخدادهاى اسف انگیز شام و سخنان حضرت زینب و امام سجاد (علیه السلام ) در یک مجلس اظهار شده ، دلایل قطعى در دست نیست و البته تعیین این موضوع تاءثیر مهمى در اصل بررسى آن حوادث ندارد.
آن چه مورخان درباره ورود اهل بیت (علیه السلام ) به مجلس یزید نوشته اند، مفصل و جان کاه است . هنگام ورود به مجلس یزید على بن الحسین (علیه السلام) فرمود:
انشدک الله یا یزید ما ظنک برسول الله لورا ناعلى هذه الحالة .
یعنى ؛ سوگند به خدا، اى یزید، چه گمان دارى به رسول خدا اگر ما را بر این حال مشاهده کند.
امام با کوتاه ترین جمله ها، پیامدارترین مفاهیم را به شنودگان منتقل مى کند. زیرا به او اجازه سخنرانى نخواهند داد. هنوز بسیارى از شامیان او را بدرستى نمى شناسند، تنها نقطه مشترک میان او و جمع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است . آن جمع اگر هیچ چیز از معارف دین و تاریخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنیده اند و _هر چند به شکلى صورى_ به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) علاقمند هستند.
شخص یزید اجرى براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) قایل نیست ، چنان که در شعارش بعدها به آن اشاره کرد. اما مردم ناآگاه شام ، به عنوان خلیفه رسول الله به یزید نگاه مى کنند و براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) احترام قایلند.
وقتى امام سجاد (علیه السلام ) نام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به میان مى آورد، همه از خود مى پرسند: مگر میان این کاروان اسیران با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نسبتى هست ؟
این پرسش به قدرى جدى است که یزید نمى تواند خود را بى تفاوت نشان دهد. ناگزیر مى شود: زنجیرها را از على بن الحسین (علیه السلام ) بردارد! یزید با این کار، مى خواهد رحمت و عطوفت خود را به حاضران بنمایاند. غافل از این که پذیرش اعتراض امام سجاد (علیه السلام ) آغاز افشا شدن ماهیت زشت حکومت اوست و فرو افتادن غل و زنجیرها از اندام على بن الحسین (علیه السلام ) به معناى فرو شکستن نخستین حصارهایى است که او - یزید - خود را در پشت آنها مخفى داشته است .
اهل بیت در مجلس یزید جاى مى گیرند و ماءموران سر مقدس سید الشهدا را پیش مى آورند و در مقابل یزید مى گذارند.
یزید شعر مى خواند:
یفلقن هاما من رجال اعزة علینا و هم کانوا اعق واظلما
یعنى ؛ شمشیرها، سرمردانى را مى شکافند که نزد ما گرامى هستند ولى چه مى توان کرد که آنان در دشمنى و ستم پیشدستى کرده اند!
على بن الحسین (علیه السلام ) که در میان اسیران قرار داشت ، فرمود:
اى یزید! بهتر است به جاى شعرى که خواندى ، این آیه از قرآن را بشنوى که خداوند مى فرماید:
ما اصابکم من مصبیة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراءها ان ذلک على الله یسیر. لکیلا تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم والله لا یحب کل مختال فخور. (1)
یعنى ؛ هیچ مصیبتى در زمین و یا در بدن متوجه شما نمى شود مگر این که قبل از آن ، از سوى ما«خداوند» در کتابى پیش بینى شده و رقم خورده باشد، و این بر خدا آسان است . تا بر آنچه از دست مى دهید اندوهگین نباشید و به آنچه به دست مى آورید شادمانى نکنید و خداوند هیچ متکبر خودستایى را دوست ندارد.
آنچه امام سجاد (علیه السلام ) از این آیه مى جوید این است که به یزید یادآورى کند اگر ما عزیزانى را از دست دادده ایم ، جاى شماتت و ملامت ندارد و اگر تو احساس مى کنى چیزى به دست آورده اى ، مجال خوشى و سرمستى نخواهد داشت . و تو با این فخر فروشى و بزرگ نمایى منفور درگاه خدا هستى .
یزید که منظور امام و پیام آیه را دریافته بود، بشدت خشمگین شد و گفت :
آیه دیگرى هم در قرآن هست که آن آیه درباره شما مناسبتر است :و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر. (2) یعنى ؛ هر بلا و مصیبتى که به شما مى رسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست .
یزید با این آیه مى خواهد بگوید که اگر شما در برابر خلافت من سر تسلیم و سازش فرود مى آورید، با این حوادث روبرو نمى شدید. پس این شما هستید که قدم در این راه گذاشته اید.(3) اما امام سجاد (علیه السلام ) به او مى گوید:
لا تطعموا ان تهینونا و نکرمکم و ان نکف الاذى عنکم و تؤ ذونا
فالله یعلم انا لا نحبکم و لا نلومکم ان لم تحبونا
یعنى ؛ شما انتظار دارید که ما را مورد اهانت قرار دهید ولى ما شما را اکرام کنیم ! ما را مورد آزار و شکنجه قرار دهید ولى ما دست از شما برداریم ! خدا مى داند که ما هرگز شما را دوست نمى داریم و البته شما را ملامت نخواهیم کرد بر این که دوست دار ما نیستید.
یزید مى گوید: در این جا حق با شماست ولى اصولا پدر و جد تو - پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) - تلاش کردند تا قدرت را به کف آورند و امیر باشند و با ما به نزاع و درگیرى پرداختند…
على بن الحسین (علیه السلام ) در پاسخ او فرمود:
اى پسر معاویه و هند! قبل از این که تو به دنیا بیایى ، پیامبرى و حکومت از آن جد و نیاکان من بوده است . روز بدر، احد و احزاب پرچم پیروزمند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در دست پدر من - على بن ابى طالب (علیه السلام –( بود در حالى که پدر و جد تو پرچم کفر را در دست داشتند!
سخن که به این جا انجامید، چنان یزید به بن بست رسیده بود که چاره اى جز سکوت نداشت . البته اگر این سخنان در محفلى خصوصى رد و بدل شده بود چه بسا یزید، بیش از این ها ناشکیبایى مى کرد و امام على بن الحسین (علیه السلام ) را خاموش مى کرد و مى کشت .اما یزید در آن محفل عمومى گام در میدان مناظره و اثبات حقانیت خویش گذارده و اکنون مجلس در وضعیتى قرار گرفته است که او ناچار به ادامه آن وضع است .
امام سجاد (علیه السلام ) که شرایط دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس مى نمود، آهنگ سخن را از شیوه استدلالى به روش عاطفى تغییر داد. نه براى متاءثر ساختن یزید! بلکه براى بیدار ساختن وجدان ها و عواطفى که اکنون با سخنان و استدلال هاى او شعورشان رو به بیدارى نهاده است . امام فرمود:
اى یزید! اگر درک مى کردى و مى دانستى که چه کرده اى و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتارى داشته اى و اگر براستى قادر بودى عمق این فاجعه را بشناسى به کوه ها مى گریختى بر ریگها مى خفتى و آرام نمى گرفت.
امام نگاهى هم به مردم دارد، به حاضران مجلس یزید! و مى فرماید:
ماذا تقولون اذ قال النبى لکم ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم
بعترتى و باهل بعد مفتقدى منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم (4)
یعنى ؛ چه پاسخ خواهید داشت آن گاه که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به شما بگوید: شمایان که سرآمد امت ها هستید، با عترت من و خاندان ، بعد از رحلت من چه کردید! برخى را به اسارت کشاندید و گروهى را به خون شان آغشته ساختید! (5)
پی نوشت ها:
1- حدید 23-22
2- شورى /30
3- تاریخ طبرى 7/376
4- بحار الانوار 45/131
5- امام سجاد(ع)، احمد ترابی
به نقل از سایت ویژه امام سجاد (علیه السلام) ؛ محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول میفرماید: « در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهدهام بود و به همین دلیل احتیاط میکردم و نمیخواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله عرض نمودم، فرمود: « نماز قضا بخوان.» اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق میکند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود:« بخوان!»
عرض کردم:« یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمیرسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.»
فرمود:« برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر!» در خواب گویا او را میشناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و میگریستم که از خواب بیدار شدم.
از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد.
نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله ی صحیفه سجادیه است.
ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود:« انشاءالله به چیزی که می خواهی میرسی.»
بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم بود. مرا که دید گفت:« ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمدهام. کتاب را از من میگیرند و پس نمیدهند. بیا برویم خانه یک سری کتب به تو بدهم.» مرا به خانهاش برد، در اتاقی را باز کرد و گفت:« هر کتابی را که میخواهی بردار!»
کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم. « صحیفه سجادیه » بود. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم.
گفت:« باز هم بردار!»
گفتم:« همین بس است.»
پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموختن صحیفه سجادیه به مردم. و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.
مرحوم مجلسی دوم میفرماید:« مجلسی اول چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب توسط او باعث شد که اکنون خانهای نیست که صحیفه در آن نباشد. این حکایت بزرگ باعث شد بر صحیفه شرح فارسی بنویسم که عوام و خواص از آن بهرهمند شوند.»
منابع:
امام شناسی، ج 15، ص 49و 50
بحارالانوار، ج 110، ص 51 به بعد
به نقل از سایت امام سجاد(ع)، با توجه به این که تعدادی از دعاهای صحیفه سجادیه از دست رفته است، تعدادی از علمای بزرگ شیعه تلاش کردهاند با جستجو در کتابهای روایی و آثار بهجا مانده از اصحاب، به تعدادی دیگر از ادعیهی منتسب به امام زین العابدین دست یابند. این ادعیه که با عنوان « مستدرکات صحیفه » جمعآوری شده است، به هشت جلد یا بیشتر میرسد که بعضی از آنها عبارتاند از:
1- آنچه مرحوم ملانقی زیاآبادی قزوینی با عنوان « مما یلحق به » پس از پایان ادعیه آورده است و مشتمل بر 14 دعاست.
2- صحیفه ثانیه سجادیه تدوین صاحب الوسائل، شیخ محمد حسن حر عاملی.
3- صحیفهای دیگر تدوین شیخ محمد بن علی حرفوسی.
4- صحیفه ثالثه سجادیه تدوین میرزا عبدالله افندی صاحب ریاض العما و از بهترین شاگردان علامه مجلسی.
5- صحیفه رابعه سجادیه تدوین حاج میرزا حسین ابن محمد نقی نوری.
6- صحیفه خامسه تدوین سید محسن امین حسینی عامل که شامل 182 دعاست.
7- صحیفه سادسه تدوین شیخ صالح بن میرزا فضل الله مازندرانی حائری.
8- صحیفه تدوین شیخ محمد باقر بن محمد حسن بیرجندی قائمی.
9- صحیفه سابعه تدوین شیخ هادی بن عباس آل کاشف الفطاء.
10- صحیفه ثامنه تدوین حاج میرزا علی حسینی مرعشی شهرستانی حائری.
اخیراً مجموعهای به نام« الصحیفه السجادیه الجامعه» انتشار یافته است که حاوی همهی ادعیه مذکور در صحیفههای فوق و ادعیه «صحیفه سجادیه» اصلی است که به شکل موضوعی تنظیم شده است. البته بهتر بود بین ادعیه صحیفه کامله و سایر ادعیه تفکیکی صورت گرفته بود تا ارزش ادعیه کتاب اصلی محفوظ میماند.
منابع:
الذریعه، ج 15، ص 18 تا 20
امام شناسی علامه طهرانی - ج 15، ص 54 به بعد
بى عاطفه بودن قاتلان امام حسین(علیه السلام)
گرچه در طول زمان و عرض زمین هر جا جنگى اتفاق افتاده، یک یا دو طرفِ درگیر بر باطل بودهاند، ولى به هر حال پدیده جنگ جزو ضروریات زندگى بشر شده که تا کنون گریزى از آن نبوده است. اما جنگجویانى نیز در تاریخ بودهاند که در میدان جنگ نیز رسم جوانمردى و انسانیت را به جا آوردهاند و هرگز شرافت و مروت را در میدان، سر نبریدهاند ولى آتـشافـروزان بنى امیه، در جنگى ناخواسته و نابرابر، که بر پاکترین انسانهاى جهان تحمیل کردند، همراه با امام حسین (علیهالسلام) و یارانش، عاطفه و مردانگى و مروت و انسانیت و شرافت را نیز به مسلخ بردند و سر بریدند و بى عاطفهگى و سنگدلى و درندگى را زنده کـردنـد. بـه راسـتى هیچ قلمى تاب نمایاندن آن همه جنایت را ندارد که در کربلا پدیدار شد. آنچه در زیر مىآید، تنها گوشهاى از آن است.
نـقـل اسـت، بـا ایـن کـه شـمـار مردان جنگى جبهه امام حسین (علیه السلام) به صد نفر نمىرسید، سپاهیان یزید در حدود سى هزار نفر بودند که این، نـشان دهنده نابرابرى در آن جنگ است. (1) همچنین با این کـه زنان و کودکان نیز در میان یاران امام حسین(علیه السلام) بودند، یزیدیان حدود سه شبانه روز آب را بر خیمههاى امام حسین (علیه السلام) بستند.(2)
یزیدیان، پس از پیروزى، بدن پاک همه شهیدان را در پیش چشم زنان و کودکان مُثله کردند و سـرهـاى مـقـدس آنـان را بـر نـیـزه بـردنـد و هـمـراه اسـیـران آل پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در شهرها و روستاها گردانیدند.
یزیدیان، بازماندگان شهیدان کربلا را با وضعى بسیار رقّتبار، بر شتران بى جهاز سـوار کـردنـد و همچون اسیران نامسلمان براى تماشاى مردم بـه بـسیارى از شهرها بردند.(3)
هـمـچـنـیـن عـصـر عـاشـورا، خـیمهها را ـ که تنها پناهگاه داغدیدگان جبهه توحید بود ـ به آتش کشیدند و آنان، شب یازدهم محرم را بدون هیچ سرپناهى در میان انبوه دشمنان به سر بردند.
عمر سعد، در روز یازدهم محرم، پس از دفن کشتههاى جبهه خود، پیکر پاک و مُثله شده شهیدان را بـر جـاى نـهـاد و بـه سـوى کـوفـه حـرکـت کـرد. پـس از آن کـه اهـل بـیت (علیهم السلام) را به عنوان اسیران جنگى به مجلس عبیدالله بن زیاد آوردند، آن نابخرد به آنان بى احترامى و پرخاش کرد و حتى بر آن شد تا حضرت زینب (علیهاالسلام) و امام سجاد(علیه السلام) را به شهادت برساند که توسط اطرافیانش از انجام چنین جنایتى منصرف شد.
وقتى بازماندگان شهیدان کربلا وارد مجلس یزید شدند، همه را با طناب بسته بودند و یـزیـد در حـالى که اشعارى کفرآمیز زمزمه مىکرد، با چوبدستى بر لب و دهان امام حسین (علیه السلام) مىنواخت. ابـوبـرزه اسـلمـى بـه این کار زشت اعتراض کرد، و فریاد زد: «واى بر تو اى یزید! آیا با چوب بر دهان حسین مىزنى؟! من با چشم خود دیدم که پیامبر لبان او و برادرش حـسن را مىبوسید و مىفرمود: این دو، سروران اهل بهشتند، خدا لعنت کند کشندگانشان را!»
همچنین نقل است کـه عبیدالله بن زیاد دستور داد دست و پا و گردن امام زین العابدین (علیهالسلام) را زنـجـیر کنند با این که آن بزرگوار در کربلا به بیمارى سختى دچار شده بود و هنگامى که وارد کوفه شد، ایام نقاهت خود را مىگذراند.(4)
پینوشتها:
قاتلان امام حسین علیه السلام اهل
فساد و فحشا بودند
"ایمان" و "عمل صالح" دو واژه ارزشمند قـرآنىاند که تقریباً در شصت و دو آیه در کنار یکدیگر آمدهاند. قرآن مـجید، همه انسانها را در خسران و زیان مىداند جز کسانى که ایمان آورنـد و کـارهـاى شایسته انجام دهند و یکدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. (1) جـامـعـه اسـلامـى تـا آنگـاه کـه از ارزشهـاى الهـى پـاسـدارى کـنـد و بـر عـبـادت و عـمل صالح و اخلاق نیکو و معنویات ارج نهد، در صراط مستقیم حرکت مىکند و مورد عنایت و انعام الهـى اسـت، و در غیر این صورت، یا در گروه (مغضوبین) و یا (ضالّین) در خواهد آمد که هر دو گـروه از صـراط مستقیم الهى بیرونند. حادثه عاشورا نشان داد که ارزشهاى اخلاقى جامعه به گونهاى چشمگیر کاهش یافته است و عموم مردم به پیروى از حاکمان فاسد به ضد ارزشها روى آوردهاند. قرآن مجید از این حقیقت تلخ چنین یاد مىکند:
از ابوسعید خدرى نقل است که پیامبر اکرم پس از تلاوت این آیه فرمود:
شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را چنین تباه مىکنند و در پى شهوات مىروند... و اینان، قرآن را تلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر نمىرود.
«فـَخـَلَفَ مـِنْ بـَعـْدِهـِمْ خـَلْفٌ اَضـاعـُوا الصَّلوةَ وَ اتَّبـَعـُوا الشَّهـَواتِ فـَسـَوْفَ یـَلْقـَوْنـَ غَیّاً»(2) ؛ آنگـاه، پس از آنان جانشینانى بر جاى ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوسها پیروى کردند، و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید.
در آیـه پـیـش از این، سـخـن از پیامبران پاک و ذریه صالح آنان و نعمت یافتگان الهى رفته است که همواره با عبادت و ذکر و سجده و گریه، در حال عبادت و نیایش با خداى بزرگند و این، طریق انـسـانـیـت و بـهـتـریـن گـونـه عـمـل صالح است و در این آیه، خداوند خبر مىدهد که برخى از جانشینان آن عابدان صالح، کسانى بودند که رسم جانشینى را به جاى نیاوردند و ارزشهاى الهـى را فـرامـوش کـردنـد. مـصـداق کـامـل ایـن ارزشهـا نـمـاز اسـت کـه پـایـه عـبـودیـت حق است.(3)
از ابوسعید خدرى نقل است که پیامبر اکرم پس از تلاوت این آیه فرمود:
شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را چنین تباه مىکنند و در پى شهوات مىروند... و اینان، قرآن را تلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر نمىرود.(4)
پس از آن کـه مـعـاویه بر اوضاع چیره شد، به سوى کوفه رفت و در نخیله، نماز جمعه اقامه کرد و در خـطـبهها گفت: «به خدا سوگند، من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بـه جـاى آوریـد و زکـات بـدهـیـد! من تنها از آن رو با شما جنگیدم که بر شما حکومت کنم و بر خلاف میل شما به خواستهام رسیدم.»(5)
در اوایل نیمه قرن دوم، بنیانهاى اخلاقى جامعه به کلى ویران شده بود و مسلمانان از درون و بـرون در شـعـلههـاى خـانـمـانـسـوز فـسـادهـاى اخـلاقـى مـىسـوخـتـنـد و رذایـل اخـلاقـى بـسـان سرطان، سراسر زندگى فردى و اجتماعى آنان را تسخیر کرده بود و راهـى را پیمودند که با اهداف و آرمانهاى والاى شریعت مقدّس اسلام در تضاد بود. علّت اصلى ایـن تـبـاهـى و واپـس گـرایـى حـکـومـت امـوى بود؛ چنان که امیرمؤمنان(علیه السلام) مىفرماید: «اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بَِّاب ائِهِمْ»(6) ؛ مردم، بیش از آنچه به پدرانشان شبیه باشند، به رهبرانشان شبیهاند.
مردم همان راهى را مىرفتند که حکومت فاسد برایشان ترسیم کرده بود و نمودار رفتارى آنان یـزیـد بـود؛ کسى که امام حسین(علیه السلام) او را فاسق، شرابخوار، آدمکش، و متظاهر به فسق مىخواند. (7)
رهـبـر ژرف انـدیش انقلاب اسلامى، حضرت آیت الله خامنهاى درباره چنین حکومتهایى، که بر مـعیارهاى ضد اخلاقى و شیطانى بنا شدهاند، مىفرماید: هر کس که دنیا طلبتر، شهوترانتـر و بـراى بـه دسـت آوردن مـنافع شخصى، زرنگتر و با صدق و راستى بیگانهتر است، سر کار مىآید. آن وقت، نتیجه این مىشود که امثال عمر بن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد مىشـوند رؤسا و مثل حسین بن على (علیهماالسلام) به مذبح مىرود و در کربلا به شهادت مىرسد این یک حساب دو دو تا چهار تاست! کسانى که دلسوزند نباید بگذارند معیارهاى الهى در جـامـعـه عوض بشود. اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایى مثل حسین بن على (علیهماالسلام) ریخته بشود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در کار دنیا و پشت هم انـدازى و دروغـگـویـى و بـى اعـتنایى به ارزشهاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوم است که کـسـى مـثـل یـزیـد بـایـد در راس کـار قـرار بـگـیـرد و کـسـى مثل عبیدالله باید شخص اول کشور عراق بشود.(8)
بى بند و بارى اخلاقى در حکومتهاى ستمگر ابعادى پر دامنه دارد و بى شمار است. آنچه در زیر مىآید، تنها گوشهاى از مفاسد آن روزگار است که باید از آن عبرت گرفت.
تـربـیـت درسـت دیـنـى و روابـط مـشـروع خانوادگى، سهمى بسیار ارزنده در سلامت اجتماع، آزادگى مردم و روند الهى نظام حکومتى دارد. انحرافات اخلاقى، با ناموس طبیعت و شریعت ناسازگارند و بنیادهاى اخلاقى و انسانى را ویران مىکنند و همیشه ابزارى در دست حکومتهاى استبدادى بودهاند و دستگاه اموى به سختى بدانها آلوده بوده است.
بنابر گواهى تاریخ، خانه ابوسفیان، مرکز فساد و فحشا بوده و هند، همسر ابوسفیان و مادر معاویه، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاویه جز ابوسفیان، به چهار نفر دیگر نیز منسوب بوده که با هند، زنا کرده بودند.(9)
زیاد بن ابیه، که از استانداران خونخوار معاویه بوده، پدرى مشخص نداشته است. معاویه او را بـه پـدر خـویـش ابـوسـفـیان، منسوب کرد و بر خلاف حدیث رسول اکرم او را برادر خود خواند. این کار معاویه از آن رو بود که شخص باده فروش و فـاسـدى بـه نـام ابومریم سلولى گواهى داد که ابوسفیان با سمیّه، مادر زیاد، زنا کرده و زیاد ثمره آن عمل نامشروع است. این گواهى در مسجد و با حضور مردم انجام گرفت و معاویه با استناد به سخنان ننگین ابومریم، زیاد را پسر ابوسفیان خواند. (10)
فـرزند زیاد، عبیدالله، نیز نتیجه زنا بوده است؛ چنان که امام حسین (علیه السلام) آن دو را (ناپاک پسر ناپاک) مىخوانده است. رسوایىهاى عشقى یزید نیز روى تاریخ را سیاه کرده و لکه ننگى دیگر بر پیشانى حزب اموى نهاده است. ابن قتیبه دینورى در این باره مىنویسد:
یزید عاشق زنى شوهردار شد بـه نام ارینب دختـر اسحاق، که زنى با کمال، شریف و ثروتمند و همسر عبدالله بن سلام بود. چون معاویه از عشق یزید به او آگاه شد، با مکر و حیله و صحنه سازى، عبدالله بن سلام را فریفت تا همسر خود، ارینب را طلاق دهد. او تا تمام شدن عدّه طلاق، عبدالله را در شام نگاه داشت و به او وعده ازدواج با دختر خود را داد. پـس از تـمـام شـدن عـدّه ارینب، فردى به نام ابودردا، مامور شد که به مدینه رَوَد و ارینب را بـراى یـزیـد خواستگارى کند. او وارد مدینه شد و در این زمان، داستان عشق یزید و طلاق ارینب بر سر زبانها بود. ابودردا به محض ورود به مدینه، خدمت امام حسین(علیه السلام) رسید و چون امام از ماجرا آگاه شد، چارهاى اندیشید و این دزدى ناموسى انجام نگرفت.(11)
نـقل است در روز عاشورا ده نفر داوطلب شدند و بر بدن پاک امام حسین (علیه السلام) با اسب تاختند. سپس نـزد ابـن زیـاد آمـدنـد و جـایـزهاى نـاچـیـز گـرفـتند. ابوعمر زاهد مىگوید، نسب آن ده نفر را بررسى کردیم، همه فرزند نامشروع بودند. (12)
عبدالله بن عقیل
بنابر گزارش طبری و فضیل بن زبیر مادر وی کنیز بوده است؛ و پدرش عقیل برادر حضرت علی (علیهالسلام) است. عبدالله در روز عاشورا با نیزهی عمرو بن صبیح صدائی به شهادت رسید.(1)
ابوبکر بن الحسن بن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)
«ابوبکر» فرزند امام حسن (علیه السلام) و مادرش «ام ولد» بود(1) و نامش «نفیلة» گفته شده است. که مادر «قاسم» و «عبدالله» نیز بوده است.(2)
«ابوبکر» را «عبدالله» نیز نامیدهاند.(3) و بنابر برخی از گزارشات امام حسین (علیه السلام) دخترش سکینه را به ازدوج وی درآورد.(4) بعید نیست که ایشان از قاسم بزرگتر باشد؛ ولی به حتم از عبدالله، دیگر فرزند شهید امام حسن(علیه السلام) که در لحظات آخر عمر امام حسین(علیه السلام) در دامن آن حضرت جان داد، بزرگتر است.(5)
نحوه شهادت ابوبکر
ابوالفرج اصفهانی شهادت ابوبکر را قبل از حضرت قاسم دانسته است.(6) ولی برخی دیگر از منابع، شهادت وی را بعد از حضرت قاسم گزارش نمودهاند.(7) در زیارت رجبیه این فرزند امام مجتبی علیهالسلام مورد سلام امام واقع شده است. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی ابی بکر بن الحسن؛ سلام بر ابوبکر پسر حسن» سپس از تیر سه شعبه که بر بدن او وارد شده بود، یاد شده و قاتلش "عبدالله بن عقبة غنوی" نفرین شده است. (8)
«عبدالله بن الحسین» طفل شیرخوار امام حسین(علیه السلام) مشهور به «علی اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربیع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن علیم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلای پدری و مادری حضرت علی اصغر(علیه السلام) میباشد.
عبدالله در مدینه النبی(علیه السلام) ولادت یافت.(2) سماوی میگوید: این که برخی گفتهاند علی اصغر در کربلا ولادت یافته است، چندان درست نیست. در مدح رباب همسر گرامی او شعری به امام حسین(علیه السلام) داده شده است:
«اعمرک اننی لاحب دارا تکون بها سکینة والرباب
احبهما و ابذل جل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب(3)
«به جانت قسم، من خانهای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند؛
آنها را دوست دارم و تمام مالم را برای آنها خرج میکنم و هرگز خسته کنندهای مرا خسته نخواهد کرد.»
امرء القیس سه دختر خود را در مدینه به ازدواج حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و امام مجتبی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) در آورد که عبدالله و سکینه حاصل ازدواج رباب با امام حسین(علیه السلام) است.(4)
اصفهانی و طبری و دیگران گزارش کردهاند: که امام حسین(علیه السلام) از حیات خود مأیوس شده بود.(5)(یعنی میدانست که دیگر آخر عمرش است) آن حضرت به سوی خیمهگاه بازگشت و آل ابیطالب همگی به شهادت رسیده بودند. آن حضرت در برابر خیمهها نشست(6) تا قدری بیاساید. طفل خود - علی- را طلب کرد تا با او وداع کند. خواهرشان حضرت زینب (سلام الله علیها) آن شیرخواره را در دست گرفت و در دامان امام نهاد. امام او را در دامن خود نشانید و بوسید.(7) پس از آن فرمود: بعدا لهولاء القوم اذا کان جدک مصطفی خصمهم(8)؛ این قوم از رحمت الهی دور باشند، هنگامی که جدت مصطفی دشمن آنها باشد» سپس امام، علی را به سوی قوم آورده و برای او طلب آب کردند.
شهادت علی اصغر(علیه السلام)
امام به علی مینگریست که ناگاه تیری به گلوی علی نشست و او را ذبح کرد.(9) در این هنگام «حرمله بن کاهل اسدی» با تیری علی را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زیر گلوی او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشید.(10)
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هرگز قطرهای از آن خون به زمین نریخت.»(11)
سید بن طاووس اینگونه گزارش کرد: امام حسین(علیه السلام) طفل را از دست خواهرش زینب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تیری آمد و کودک را ذبح کرد. علی را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگیر»، سپس خونها را به آسمان پاشید و با خداوند سخن گفت.(12)
سپس امام حسین (علیه السلام) فرمود:«هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله(13)؛ پروردگارا هر چه بر سر من میآید، در برابر چشمان توست؛ از این رو (همگی) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر یاریات از آسمان را از ما دریغ داشتی پس آن (نصر و یاری) را برای کسی (مهدی) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر. و آنچه بر ما میگذرد ذخیره آخرتمان قرار ده.»(14)
و نیز گزارش شده که امام(علیه السلام) به درگاه خداوند چنین عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومی هستی که آنها شبیهترین مردم به رسول تو محمد(صلی الله علیه و آله) را کشتهاند»(15) به دنبال این سخنان امام بود، که ندایی شنیده شد: دعه یا حسین فانّ له مرضعاً فی الجنه(16)؛ ای حسین! علی را واگذار، او در بهشت دایهای خواهد داشت» پس از آن امام، علی را از اسب پایین آورد و برای او با شمشیر، قبری حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد.(17) و نیز گفته شده که او را در کنار سایر شهیدان اهل بیت نهاد.(18)
درسی که میتوان گرفت:
امام حسین(علیه السلام) علی اصغر را چون علی اکبر شبیهترین مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) معرفی کرد؛ از این رو اگر علی در این معرکه شهید نمیشد، به مقام عصمت گام مینهاد؛ گو این که در آن لحظه هم آنگونه بود.
یعقوبی میگوید: امام (علیه السلام) بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکی که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند. امام (علیه السلام) در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت. در آن هنگام تیری به حلق آن طفل اصابت کرد و او را به شهادت رسانید. امام آن تیر را از حلق طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشته ساخت و گفت: «به خدا سوگند، تو گرامیتر از ناقه (ناقه صالح) در پیشگاه خدای تعالی هستی و جد تو رسول خدا، نزد خداوند گرامیتر از صالح پیامبر است» آنگاه بدن خون آلود کودک را نزد سایر فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (19)
سماوی میگوید: این که برخی گفتهاند حضرت علی اصغر در کربلا ولادت یافته چندان درست نیست.(20) شاید هم عبدالله رضیع در کربلا به دنیا آمده و غیر از حضرت علی اصغر(علیه السلام) باشد.
شهادت مجمد بن عبدالله جعفر بن ابیطالب
«عون» پسر «عبدالله جعفر بن طیار» و مادرش زینب کبری علیهاالسلام، دختر امیرمؤمنان علیه السلام است. سیرهنویسان نوشتهاند: وقتی امام حسین (علیه السلام) از مکه خارج شد، عبدالله بن جعفر نامهای را برای امام ارسال داشت که در آن از امام درخواست کرده بود که از عزم خود باز گردد.
عبدالله بن جعفر نامه خود را توسط فرزندانش عون و محمد به سوی امام فرستاد، بعد از آن، عبدالله به سوی «عمرو بن سعید بن عاص» والی مدینه رفت و از او برای امام حسین (علیه السلام) امان درخواست کرد. او هم به امام نامهای نوشت و آن را توسط برادرش یحیی به سوی امام فرستاد. عبدالله هم او را همراهی کرد تا این که در "ذات عرق" آنها امام حسین (علیه السلام) را ملاقات کردند. حضرت نامه را مطالعه فرمود و از درخواست آنها سر باز زد و فرمود: «انّی رایت رسول الله فی منامی، فامرنی بما أنا ماضٍ له؛ من در خواب رسول خدا را دیدهام، پس ایشان مرا به ادامه راه امر کردهاند. بنابراین من به همان چیزی که مرا امر فرموده است، عمل میکنم.»
پس از آن، امام پاسخ نامه را به عمرو بن سعید نوشتند و از آن دو نفر جدا شدند. آنها نیز بازگشتند. آخرالامر، عبدالله بن جعفر به دو فرزندش عون و محمد سفارش کرد که همراه امام حسین علیهالسلام باشند.(1)
سروی گوید: عبدالله بن جعفر برای مبارزه با آن قوم به میدان آمد، در حالی که میگفت:
«ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدقٍ فی الجنان ازهر
یطیر فیها بجناحٍ اخصر کفی بهذا شرفاً فی المحشر؛
اگر مرا نمیشناسید، پس من پسر جعفر، شهیدی راستین در بهشت تابان هستم؛
او در آنجا با بالی سبزفام پرواز میکند، در محشر همین شرافت او را بس است.»
او با شمشیر به جنگ دشمن میرفت تا این که سی نفر سوار و هجده نفر پیاده را به قتل رسانید.(2)
پس از آن رشادتهای چشمگیر عون، شخصی به نام «عبدالله قُطبة الطائی» با شمشیر به او حمله کرد. با ضربه او، عون به شهادت رسید.(3)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السّلامُ عَلی عَون بن عَبدالله بنِ جَعفرٍ الطّیار.» در زیارت ناحیه، از او با عناوین هم پیمان ایمان، نصیحت کننده به سوی پروردگار و همتای مثانی و قرآن یاد شده و قاتل او مورد لعن خداوند قرار گرفته است.(4)
بدن مطهر او با دیگر شهدا، در پایین پای امام حسین (علیه السلام) دفن شده است. «عون بن عبدالله جعفر» که گنبد و بارگاهی در چند فرسخی کربلا دارد غیر اوست. او از نوادگان حسن مُثنی بوده است.
درسی که میتوان گرفت:
او همپیمان ایمان و همتای قرآن دانسته شده است. این ادعای بزرگی است. اگر سند زیارت ناحیه از قوت برخوردار باشد و گفتار امام معصوم باشد، بی تردید عون بن عبدالله، در مقامی نزدیک به عصمت است.
پس از شهادت «ابوبکر» برادرش قاسم (دیگر فرزند امام حسن علیه السلام) از خیمه خارج شد. مادر «قاسم» همان «نُقیله» است که درباره او سخن به میان آمد.(1)
قاسم نوجوانی نابالغ، اما دلیر بود. همین که چشمان مبارک امام حسین (علیه السلام) به او افتاد، او را در برگرفت و گریان شد.(2)
«قاسم» وقتی تنهایی عموی خود را مشاهده کرد، اذن به میدان رفتن خواست. امام او را به سبب کوچکیاش، اجازه نمیفرمود. او پیوسته اصرار میکرد تا این که اذن جهاد گرفت.(3) حمید بن مسلم گوید: «خرج الینا غلامٌ کانّ وجهه شقّة قمرٍ و فی یده السّیف و علیه قمیصٌ و ازارٌ؛ نوجوانی چون پاره ماه به ناگاه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او لباس رزم به تن و شمشیری به دست داشت.» او پیش میرفت و شمشیر میزد که ناگاه بند کفش چپ او پاره شد.(4) پس قاسم ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند.(5)
یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرأت پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا مینگریست.(6)
رجز حماسی حضرت قاسم (علیه السلام)
در هنگام رزم، رجزهای حضرت قاسم چنین بود:
«اِن تنکرونی فانا فرع الحسن سبط النّبِیّ المصطفی و المؤتمن
هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن بین اناسٍ لاسقطوا صوب المزن؛
اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن، نواده پیامبر گرامی مصطفی و امین خداوند هستم؛
اینک این حسین چون اسیران به گروگان گرفته شده و در محاصره، میان مردمی است که هرگز باران رحمت بر آنها نبارد.»
«حمید بن مسلم» که یکی از راویان جنگ است میگوید: هنگامی که «قاسم» در میدان حاضر شد «عمرو بن سعد بن نفیل الازدی» به من گفت: «به خدا سوگند بر او سخت خواهم گرفت.»
به او گفتم: «شگفتا! از این کار چه میطلبی؟ در حالی که این جمعیت بسیار، احدی از یاران حسین را باقی نخواهد گذاشت.»
امام حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
او قسم خورد که خود را با قاسم بن الحسن (علیهماالسلام) درگیر خواهد کرد. او شتابان به سوی قاسم حملهور شد و ضربهای به فرق مبارکش زد، «قاسم» از این ضربه با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد: «یا عمّاه! عموجان!»، ناگاه امام حسین (علیه السلام) همانگونه که باز شکاری به ناگاه آشکار میشود، به سمت او آمد. او چون شیری خشمگین که بسیار سختی نشان میداد، با شمشیر چنان به «عمرو» حملهور شد که او را غافلگیر کرد. او دستان خود را پیش آورد تا از ضربه کاری امام، خود را باز دارد؛ اما دست او از آرنج چنان شکسته شد که صدای آن شنیده شد. از این ضربه بیتاب شد و نعرهای بر کشید. سپاه عمر برای نجات او به امام حملهور شدند. سینه عمرو بن سعد در این درگیری در زیر سم اسبان پایمال شد و او در دم جان داد.(7)
راوی میگوید: زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. (دیدم) حسین علیه السلام بر بالین نوجوان ایستاده است. قاسم پاهایش را به زمین میسایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود. امام حسین فرمود: «بعداً لقومٍ قتلوک، خصمهم فیک یوم القیمة جدّک؛ (از رحمت خدا) دور باشند قومی که تو را کشتند، در حالی که دشمن آنها در قیامت جد تو باشد.» سپس فرمود: «عزّ علی عمّک ان تدعوه لا یجیبک او یجیبک ثمّ لا تنفعک، کثُر واتره و قلَّ ناصره؛(8) بر عمویت سخت است که تو او را بخوانی و او را پاسخ نگوید، یا او تو را پاسخ دهد، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند. آری، صدایی که به خدا قسم تنهاییاش زیاد و یاورش کم است.»
«قاسم» در برابر چشم امام و عموی خود جان داد. پس از آن، امام، قاسم را به سینه خود چسبانید و به خیمه شهدا برد. گویا میبینم که پاهای آن نوجوان بر زمین خط میاندازد، آمد و آمد تا آن که آن نوجوان را در کنار فرزندش علی بن الحسین (علی اکبر) و شهدای اهل بیت که در کنار او بودند نهاد.(9) در نقل دیگری آمده؛ من آن نوجوان را نمیشناختم از کسی نامش را پرسیدم. گفتند: این «قاسم بن الحسن بن علی بن ابی طالب» است.(10)
آخرالامر، دیدم که امام گوشه چشمی به سوی آسمان دوخت و گفت: «اللّهمّ احصهم عدداً ولا تغادر منهم احداً ولا تغفر لهم ابداً؛ صبراً یا بنی عمومتی، صبراً یا اهل بیتی لا رأیتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً(11)؛ خدایا! تعداد اینها را بر شمار، و احدی از اینها را وامگذار، و هرگز بر نها مبخش، ای پسر عموهایم! (فرزندان عقیل و جعفر طیار) و ای اهل بیتم! [همگی] شکیبا باشید، بعد از این روز، هرگز روی خفت و خواری نخواهید دید.»
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: درود بر قاسم، فرزند حسن پسر علی، آن عزیزی که فرق مبارکش شکست و ابزار جنگ او به تاراج رفت.
هنگامی که عمو را به کمک طلبید، حسین سراسیمه خود را به او رسانید و مردم را از کنار او راند، لیکن قاسم از شدت درد، پای خود را به زمین میکشید. در این حالت بود که امام فرمود: «قومی که تو را کشتند (از رحمت پروردگار) دور باشند، در روز رستاخیز نیای تو و پدرت با اینها دشمنی خواهند کرد.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) در حق خود دعا کرده و از خداوند متعال در خواسته تا او را در قیامت در کنار امام حسین و قاسم، که خداوند آنها را گرد هم آورده، قرار دهد. در همین زیارتنامه، امام، قاتل قاسم «عمرو (عمر) بن سعد بن (عروة بن) نقیل الازدی» را نفرین کرده است. تا این که خداوند او را به دوزخ اندازد و به عذابی دردناک مبتلا سازد.(11)
در شرافت قاسم همین بس که امام معصوم (علیه السلام) از خداوند درخواست فرموده که در کنار ایشان باشد، در حالی که او در کنار حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. این که انسان در نوجوانی چنین به اوج رفعت و شرافت بار یابد، جای غبطه و آرزو دارد. آیا این ولایتمداری قاسم برای نوجوانان ما درس نخواهد بود؟
· نشانه های دانا و نادان
امام حسین می فرماید: از نشانه های اسباب قبولی اعمال، همنشینی با خردمندان است و از نشانه های اسباب نادانی، کشمکش با نابخردان است و از نشانه های دانا، نقادیاو از گفتار خود و آگاهی او از اسرار آرای گوناگون است.
· دانا کیست؟
امام حسین می فرماید: اگر همه گفتار دانا نیکو و بحق بود، از خود پسندی در آستانه دیوانگی قرار می گرفت. همانا دانا کسی است که حق گویی او فراوان باشد.
· صفتهای زیبا
امام حسین می فرمود: دانش نطفه بارور معرفت است. تجربه های طولانی، فزونی عقل است، شرافت همان پارسایی است. قانع بودن، آسایش تن است، هر که تو را دوست دارد، از پلیدی بازت می دارد، هر که تو را دشمن دارد، بر نابکاری واردت می سازد.
امام حسین می فرماید: هر کس این پنج چیز را نداشته باشد، از زندگی خود چندان بهره ای نمی برد: عقل، دین، ادب، شرم و خوش خلقی.
· شریف ترین مردم
شخصی از امام حسین پرسید: شریف ترین مردم کیست؟
امام فرمود: آن کس که پیش از اندرز دیگران، خود پند گیرد و پیش از بیدار باش دیگران، خود بیدار شود.
عرض کرد: شهادت می دهم که چنین کسی سعادتمند است.
· ایمان و یقین
شخصی از امام حسین پرسید: فاصله میان ایمان و یقین چقدر است؟ فرمود: چهار انگشت.
گفت: چگونه؟ فرمود: ایمان آن است که آن را می شنویم و یقین آن است که آن را می بینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است.
پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: یک دعای مستجاب.
پرسید : میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: به اندازه ی سیر یک روز آفتاب.
پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: بی نیازیش از مردم.
پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟ فرمود: در پیران هرزگی و بیعاری است، در قدرتمندان،درنده خویی، در شریفان، دروغگویی، در ثروتمندان، بخل است و در عالمان حرص.
· اوصاف مومن
امام حسین می فرماید: حقا که مومن ، خدا را حافظ خود گرفته و گفتار او را آیینه خود گزیده است. گاهی در اوصاف مومنان چشم می دوزد و گاهی در ویژگیهای سرکشان می نگرد. از اینرو بهره وری او از کلام خدا، در لطایف و در ژرفای معرفت خود غوطه ور است، از هوشمندی خود، در بلندای یقین جایگزین است و در پاکی خود استوار است.
· توکل
از امام حسین (ع) روایت شده است: عزت و بی نیازی از جایگاه خود بیرون آمده به گردش پرداختند، چون با توکل برخورد نمودند و در آن مقیم گشتند.
· تسلیم در برابر گزینش خدا
به امام حسین (ع) عرض شد ابوذر می گوید: برای من، فقر محبوبتر از بی نیازی و مریضی، محبوبتر از سلامتی است. حضرت فرمود: خدای متعال ، ابوذر را رحمت کند، اما من می گویم: هرکس به نیک گزینی خدا برای او مطمئن شود، جز آنچه را خدا برایش گزیده است آرزو نمی کند.
· خیر دنیا و آخرت
امام حسین (ع) می فرماید: خداوند به هر کس راستگویی و نیکخویی و پاکدامنی و پاک خوری روزی کند خیر دنیا و آخرت را ویژه او ساخته است.
· بهترین عبادت
امام حسین (ع) می فرماید: جمعی خدا را از شوق بهشت می پرستند، این عبادت سوداگران است و گروهی خدا را از بیم دوزخ می پرستند، این عبادت بردگان است و مردمی هم خدا را از روی شکر می پرستند. این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است.
· پاداش عبادت
امام حسین فرمود: هر کس خدا را آنگونه که حق پرستش اوست بپرستند، خدا از فیض خود به او بالاتر از آرزوها و کفایتش ارزانی دارد.
· کبریایی ازآن خداوند است
یک نفر به امام حسین (ع) عرض کرد: در تو کبر وجود دارد؟ حضرت فرمود: همه کبریایی و عظمت از آن خداوند یگانه است که در دیگری نیست. خدای متعال فرمود: عزت، مخصوص خدا و رسول او و اهل ایمان است.
· ادب چیست؟
از امام حسین (ع) پرسیدند: ادب چیست؟ فرمود: این است که از خانه خود بیرون آیی و با هیچ کس برخورد نکنی مگر آنکه او را برتر از خود ببینی.
· پاداش سلام
امام حسین (ع) فرمود: سلام ، هفتاد حسنه دارد، شصت و نه حسنه آن، ازآن سلام کننده و یکی ازآن جوابگو است.
· بخیل کیست؟
امام حسین (ع) فرمود: بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.
· نشانه های خائن و بدکار
امام حسین می فرماید: « درستکار آسوده است، بی گناه بی باک، خیانتکار ترسان و بدهکار هراسان است. هرگاه آشفتگی و بلا بر عاقلی روی آورد اندوه خود را با دور اندیشی می زداید و برای چاره جویی در خانه عقل را می کوبد.
· سلام قبل از کلام
مردی با امام حسین (ع) آغاز سخن کرد که خدا عافیتت بخشد، حالت چگونه است؟ فرمود: خدا عافیتت دهد سلام کردن بر سخن گفتن مقدم است. سپس فرمود: تا کسی سلام نداده به او اجازه سخن گفتن ندهید.
· صفات نیک
امام حسین (ع) در خطبه ای فرمود: هان ای مردم! در اخلاق شایسته و والا با هم رقابت کنید و در سودهای معنوی و بهشتی از هم پیشی گیرید، مپسندید آن کار نیکی را که در آن شتاب ننموده اید.
بدانید که هر کار نیکی، سپاسی را بهره می دهد و پاداشی را از پی می آورد، چنانچه کار نیک را مجسم بنگرید، آن را در چهره انسانی نیکو و زیبا می دیدید که ناظران را مسرت می بخشد. هر کس که بخشش کرد ، سروری یافت و هرکس بخل ورزید، فرو مایه شد.
· راستی و دروغ
امام حسین (ع) فرمود: راستی، عزت است و دروغ، ناتوانی، اسرار امانت است و همسایگی، خویشاوندی، یاری رسانی صمیمیت است و کار، تجربه آموزی، اخلاق نیک عبادت است و سکوت، زینت، تنگ نظری و آزمندی، فقر، بخشندگی دارایی و مهربانی، خردمندی است.
· سوگند زیاد
امام حسین (ع) فرمود: از سوگند زیاد بپرهیزید زیرا سوگند آدمی از چهار خصلت سرچشمه می گیرد: یا از خواری است که در خود می یابد و او را بر ذلت تصدیق مردمش بر می انگیزد و یا از ناتوانی در منطق است که سوگندها را پرکننده خلأها و پیوند ساز سخنان بی ربط خود می کند و یا از بدبینی مردم است که از آنان نسبت به خود سراغ دارد و می داند که سخنش را جز با سوگند نمی پذیرند و یا از آن روست که زبان خود را بی اندیشه بکار می گیرد.
· آداب سخن
امام حسین (ع) فرمود: پشت سر کسی که از تو ناپیداست چیزی مگو، مگر آنچه که می پسندی او پشت سرت از تو گوید و همانند بنده ای رفتار کن که می داند به گنهکاری خود گرفتار می شود و به نیک رفتاری خود پاداش می گیرد.
· خوف از خدا
به امام حسین (ع) عرض شد: بیم تو از پروردگارت چه فراوان است؟ فرمود: در روز قیامت جز آنکس که در دنیا خوف خدا داشته کسی ایمن نیست.
· گریه از خشیت الهی
روایت شده که امام حسین (ع) فرمود: گریستن از خشیت خدا، رهایی از آتش دوزخ است و فرمود: گریه دیده ها و خشیت دلها، رحمتی از خداست.
· یاری در جوانمردی
امام حسی (ع) فرمود: آن کس که بخشش تو را نپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.
· انفال مال
امام حسین (ع) فرمود: مال تو اگر برای تو مقدر شده باشد آنرا انفاق خواهی کرد. بنابراین، آن را برای پس از خود مگذار که پس انداز غیر تو می شود، در حالیکه آن را از تو می خواهند و حساب آن را از تو می کشند و بدان که تو برای آن نمی مانی، و آن بر تو وفا نمی کند، پس آنرا بخور پیش از آنکه تو را بخورد.
· نصایح امام
امام حسین (ع) فرمود: آنچه را طاقت نداری به عهده مگیر، به آنچه نخواهی رسید مپرداز، آنچه را قادر نیستی به شمار نیاور، جز به اندازه ای که سود می بری هزینه مکن، پاداش، جز به اندازه کارکرد خویش مخواه، جز به فرمانبرداری از خدای سبحان که به دست آورده ای شادمان مشو و جز آنچه که خود را برای آن شایسته می بینی دریافت نکن.
· شکر
امام حسین (ع) فرمود: شکرگزاری تو برای نعمت پیشین، نعمت تازه را سبب می شود.
میان این همه نیزه که رو به پایین است.....
صدای زینب کبراست که می رود بالا.....
۳.
ای به دل بسته ، قدری آهسته
کن مدارا با ، زینب خسته ...
یا حسین مظلوم ...
۴.
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از اون می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه ...
۵.
دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین
تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین
۶.
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
۷.
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم
السلام علیک یا ابا عبدالله ...
۸.
کربلا لبریز عطر یاس شد. .نوبت جانبازی عباس شد
۹.
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
۱۰.
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
۱۱.
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
۱۲.
گویند که در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست علم فاطمه دست قلم عباس است.
۱۳.
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است ؟
آهی کشید و گفت ماه محرم است...
۱۴.
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینهی ما میشود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین
۱۵.
فرشتهها از امشب صبوی غم مینوشن
دوباره اهل جنت پیرهن سیاه میپوشن
۱۶.
با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
بوی محرم آمده اینجا حرم زنید
روزی اشک گریه کنان را رقم زنید
این چشمها که به درب حسینیه مانده است
یک مرتبه به خانه خود قدم زنید
مرهم ترین دوای دل زخم خورده است
هر پلک کوچکی که شما روی هم زنید
یک شب بدون گریه بمیرم اگر مرا
از کاروان روضه نشینان قلم زنید
من نذر علقمه شده ام تا دل مرا
با شال روضههاگره ای بر علم زنید
عمری به انتظار شما می کشد نفس
یک سر به آرزوی دل مادرم زنید
شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.
روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام
روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا ( ورودیه )
روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام
روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام
روز پنجم محرم : اصحاب و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام
روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام
روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام
روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام
روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام و شام غریبان
روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا
روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه
توصیف جامعهای که امام حسین علیه السلام
در آن میزیست
پس از ظهور اسلام در مکه و بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، شنیدن پیام پیامبر برای مستکبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. آنان وقتی ندای لااله الا الله را میشنیدند بر خود لرزیدند و گسترش روزافزون این ندا چیزی جز کوتاه کردن دست خدایان دیگر در برنداشت. بتپرستی که جزء لاینفک فرهنگ بدوی عرب بود بهترین وسیله زورمداران و صاحبان ثروت و قدرت برای استفاده از انسانها بود. درست است که آنچه آن روز پیغمبر از آنان میخواست اقرار به یگانگی آفریدگار بود اما به دنبال آن پیامها آیههای دیگری هم نازل شد. آنچه مستکبران را به هراس میانداخت و بر آینده خود بیمناک میساخت این آیهها بود: «آن کس مالی را فراهم آورده و آن را شمرده است پندارد مال او وی را جاویدان میسازد هرگز! و در حطمه افکنده میشود. چه میدانی حطمه چیست؟ آتش افروخته خدا که در دلها راه یابد. (همزه/ آیه 2 تا 7) (1)
این آیات و آیاتی نظیر آن در دل کسانی چون ابوجهل، ابوسفیان و ولید بن مغیره و سایر مال اندوزان هراس افکند و آنان را واداشت تا در مقابل پیامبر به انحاء مختلف صف آرایی کنند و به دشمنی با او برخیزند. لذا بسیاری از نو مسلمانان به مدینه که در مجاورت شهر مکه قرار داشت مهاجرت کردند و از این طریق هم به گسترش حوزه مسلمانی میپرداختند و هم جان و مال مومنان از اذیت و آزار دشمنان در امان میماند.
ـ از سوی دیگر شیوه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چنان بود که در موسم حج نزد قبیلههایی که برای زیارت آمده بودند میرفت و آنان را به مسلمانی میخواند و از این طریق بسیاری از مردم مدینه در طی سالیان دراز که پیامبر در مکه بود، دعوت او را که نوید آشتی و صفا و پرهیزکاری میداد استقبال کردند و به گسترش دعوت او در مدینه پرداختند.
ـ لذا پس از سپری شدن دوران پرمشقت زندگی پیامبر در مکه وقتی سران قریش تصمیم به کشتن پیامبر گرفتند علی در بستر او خوابید و او شبانه از شهر خارج شد و به مدینه مهاجرت کرد. (تاریخ تحلیلی اسلام/ ص 56 و 67) و شعار اسلام که در مکه توحید و عبادتی مختصر بود در مدینه جنبه سیاسی و اجتماعی آن نیز اندک اندک گسترش یافت، اذان، شعار نمازها گردید. تشریع، احکام معاملات، پرداخت مالیات، حدود و دیگر حکمهای سیاسی و اجتماعی آغاز شد و حکومتی بر اساس دین (با ولایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) پدید آمد که قوام آن عدالت اجتماعی بود.
ـ امام حسین (علیه السلام) در چنین شرایطی که استقرار اسلام و ایمان نامیده شد در سال چهارم هجری در مدینه متولد شد و در دامان پیامبر و علی و فاطمه (علیهم السلام) پرورش یافت. پیغمبر او را پسر و پاره تن خود، گل خوشبوی خویش و سید جوانان اهل بهشت خواند و او را بر دوش خود سوار میکرد و به سینه خود میچسباند و دهان و گلوی او را میبوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانها معرفی میکرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از شهادت و محل شهادت امام حسین (علیه السلام) خبر داد و یاری رساندن او را واجب و قاتلانش را لعنت کرد... و بدینگونه 6 تا 7 سال در کنار رسول اسلام و شهر مدینه که اکثر از یاران و اصحاب پیامبر بودند زندگی کرد.(2)
ـ دو سال پس از فتح مکه و برداشته شدن آخرین سد دشمنان و برقراری وحدت اسلامی در سراسر شبه جزیره عربستان پیامبر (صلی الله علیه و آله) رحلت کرد و مدینه مرکز حکومت اسلامی دستخوش تحولات بسیاری گردید. شتابی که روز مرگ پیامبر اسلام از سران قوم دیده شد، نشاندهنده این بود که بعضی از آنان بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را انتخاب کنند و کمتر بدین فکر میکردند که حکومت چگونه باید اداره شود.(3)
ـ پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، ابوبکر، عمر و عثمان به ترتیب حاکمیت مسلمانان را به مرکزیت مدینه به عهده گرفتند و در این میان حضرت علی(علیه السلام) و خاندان پیامبر در سکوت بسر بردهاند اما پس از گذشت حاکمیت خلفای سهگانه حضرت علی(علیه السلام) از سوی مردم به خلافت رسید اگر چه او خود به دلیل مشکلات فراوان از حکومت کناره میگرفت و میگفت: «مرا بگذارید و این تعهد را از دیگری بخواهید.» چرا که حوزه جامعه اسلامی آن روز در زمان خلفای سهگانه گسترش بسیار یافته بود و پیروزیهای مکرر از سمت شرق و شمال و غرب نصیب مسلمانان شده بود و مسلمانان به سبب آشنایی با ملل مختلف از جمله ایران و روم و دیدن چگونگی زندگی مردم آن سامان و بدست آوردن غنیمتهای فراوان به تن آسایی و مالاندوزی خو گرفتند و بسیاری از دشمنان پیامبر نیز که جامه مسلمانی در برداشتند در زمان خلفای سهگانه حاکمیت برخی از ایالتهای حوزه اسلامی آن روز را در اختیار داشتند.
پذیرفتن چنین جامعهای و تغییر آن به زندگی ساده و بی آلایش دوران پیامبر کاری است سخت که تنها از علی انتظار میرفت و این چیزی بود که ثروتمندان حجاز هرگز آن را نمیخواستند و چون وی در تقسیم بیت المال همه را به یک چشم نگریست و موجودی را به همه یکسان داد رفتار او در نظر مردمی که ربع قرن با روشی خاصی خو گرفته بودند خوشایند نیامد. (4)
مرحوم شوشتری مینویسد: ورود به زمین کربلا باعث حزن و رقّت است چنانکه نسبت به جمیع انبیاء واقع شد چون روایت شده که همه پیامبران به زیارت کربلا توفیق یافتهاند: «همه انبیاء زیارت نمودند آن مقام شریف را و در آن توقف کرده و گفتند: ای زمین تو مکانی پر خیر هستی در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت.» (1)
هر یک از پیامبران که وارد کربلا میشدند صدمهای بر ایشان وارد میشد، و دلتنگ و مهموم میگردیدند. پس علت را از خداوند سؤال مینمودند. خداوند وحی میفرمود که این زمین کربلاست و در آن حضرت حسین (علیهالسلام) شهید خواهد شد.(2)
1- چون اهل بیت وارد کربلا شدند ام کلثوم عرض کرد: ای برادر این بادیه هولناکی است که از آن خوف عظیم بر دلم جا گرفته؟!
حضرت حسین علیه السلام فرمود: بدانید که من در وقت عزیمت از جنگ صفین با پدرم امیرالمومنین (علیه السلام) وارد این زمین شدیم. پدرم فرود آمده سر در کنار برادرم گذارده ساعتی در خواب رفت و من بر بالین او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بیدار شد و زار زار میگریست. برادرم سبب آن را پرسید فرمودند: در خواب دیدم که این صحرا دریایی پر از خون بود و حسین من در میان آن دریا افتاده دست و پا میزند و کسی به فریاد او نمیرسید.
سپس رو به من کرده فرمود: «ای حسین چگونه خواهی بود هرگاه برای تو در این زمین چنین واقعهای رو دهد؟»
گفتم: صبر میکنم و به جز صبر چارهای ندارم.(3)
2- هنگامی که حضرت آدم به زمین فرود آمد حوا را ندید دنبال او میگشت تا از کربلا گذر نمود بدون سبب غمگین شده سینهاش تنگ گردید و چون به محل شهادت امام حسین (علیه السلام) رسید پایش لغزید و بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد.
سر به آسمان بلند کرد و عرض نمود: خداوندا آیا گناهی از من صادر شد که مرا به آن معاقب فرمودی؟ من همه زمین را گشتم و مثل این زمین به من بدی نرسید.
خداوند به او وحی نمود که ای آدم گناه نکردی ولکن فرزندت امام حسین (علیه السلام) در این مکان از روی ستم کشته میشود. خون تو به موافقت خون او جاری شد.
عرض کرد: قاتل او کیست؟ وحی آمد: قاتلش یزید، ملعون اهل آسمانها و زمین است. آدم گفت: ای جبرئیل "درباره قاتل آن حضرت" چه کنم؟
گفت: او را لعن کن. پس آدم چهار بار او را لعن کرد و به سوی عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را یافت.(4)
3- هنگامی که حضرت نوح سوار کشتی شد تمام جهان را سیر نمود. وقتی به کربلا رسید طوفانی شد (و آن کشتی به تلاطم افتاد) و نوح از غرق شدن ترسید به پروردگار خود عرض کرد: خدایا همه دنیا را گشتم چنین حالتی مثل این زمین به من دست نداد!
جبرئیل نازل شد و فرمود: ای نوح در این محل حضرت حسین(علیه السلام) فرزندزاده محمد (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء و فرزند علی (علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته میشود.
پرسید: ای جبرئیل قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمین میباشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد.(5)
4- حضرت ابراهیم چون از کربلا عبور کرد اسبش لغزید و از اسب افتاد سرش شکسته و خون جاری شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض کرد: خدایا چه گناهی از من صادر شد؟
جبرئیل نازل شد و گفت: ای ابراهیم گناهی از تو سر نزده لکن در این زمین فرزندزاده خاتم پیامبران و فرزند (علی علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته میشود از این جهت خون تو جاری شد تا موافق با خون آن جناب گردد.(6)
5- هنگامی که اسماعیل گوسفندان خود را برای چرا به کنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز است که گوسفندان آب نمیآشامند! اسماعیل از خداوند سبب آن را پرسید جبرئیل نازل شد و گفت: ای اسماعیل از گوسفندانت سؤال کن سبب آن را میگویند .
به آنها فرمود: چرا از این آب نمیآشامید؟ به زبان فصیح گفتند: «به ما خبر رسیده که فرزندت حسین (علیه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در اینجا با لب تشنه کشته میشود و ما به جهت حزن بر او از این شریعه آب نمینوشیم.»
اسماعیل درباره قاتل آنجناب سؤال کرد گفتند: آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمین و تمام خلائق میکشد پس اسماعیل قاتل آن بزرگوار را لعنت کرد.(7)
6- روایت شده که سلیمان به فرش خود مینشست و در هوا سیر میکرد. روزی هنگامی که در حرکت بود به زمین کربلا رسید. باد بساط او را سه دور به هم پیچانید به طوری که سلیمان ترسید سقوط کند پس باد آرام شد و فرش در زمین کربلا فرود آمد.
سلیمان به باد گفت: برای چه (این کار را کردی و) فرود آمدی؟ گفت: در این موضع حسین (علیهالسلام) کشته میشود .
پرسید: حسین کیست؟ باد گفت: حسین فرزندزاده محمد مختار (صلی الله علیه و آله) و فرزند علی حیدر کرار میباشد. سؤال کرد: قاتل او کیست؟ گفت: ملعون اهل آسمانها و زمین، یزید میباشد. سلیمان دست برداشت و یزید را لعن و نفرین نمود و جن و انس آمین گفتند.
پس باد وزید و به بساط سیر خود ادامه داد.(8)
جبرئیل نازل شد و فرمود: ای نوح در این محل حضرت حسین(علیه السلام) فرزندزاده محمد (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء و فرزند علی (علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته میشود.
پرسید: ای جبرئیل قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمین میباشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد.
7- روزی حضرت موسی (علیه السلام) با یوشعه بن نون سیر میکرد چون به زمین کربلا رسید کفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پای او نشست و خون جاری گشت. عرض کرد: خدایا چه گناهی از من سر زد که مبتلا شدم؟
به او وحی شد که در این موضع حسین (علیه السلام) کشته و خون او ریخته میشود و لذا خون تو به موافقت خون وی جاری گردید. عرض کرد: پروردگارا حسین کیست؟ خطاب آمد: او فرزندزاده محمد مصطفی و پسر علی مرتضی است .
پرسید قاتل او کیست؟ گفته شد: او ملعون ماهیان دریا و وحشیان صحرا و پرندگان هواست. موسی علیه السلام دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و یوشع آمین گفت آنگاه به دنبال کار خود روان گشت.(9)
8- روزی که حضرت عیسی (علیه السلام) با حواریون در بیابان سیاحت میکردند گذرشان به کربلا افتاد. شیری غرّان را دیدند که راه را بر ایشان بسته است. حضرت عیسی پیش آمد و فرمود: ای شیر چرا در این جاده نشستهای و نمیگذاری عبور کنیم؟ آن شیر به زبان فصیح گفت: «من راه را برای شما باز نمیکنم تا این که بر یزید کشنده حسین علیه السلام لعن کنید.»
حضرت عیسی فرمود: حسین کیست؟ شیر گفت: او فرزندزاده محمد پیامبر امی و پسر علی ولی خداست .
فرمود: قاتل او کیست؟ گفت: قاتل وی ملعون تمام حیوانات وحشی و گرگان و درندگان خصوصا در روزهای عاشورا است.
پس حضرت عیسی دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و حواریین آمین گفتند. پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند.(10)
مرحوم مازندرانی حایری ذیل این قضیه مینویسد: حضرت عیسی و حواریون گریستند و بر قاتل آن حضرت لعن کردند. و حضرت عیسی فرمود: یا بنیاسرائیل بر قاتل حسین (علیه السلام) لعن کنید و اگر زمانش را درک کردید از پای ننشینید "همراه او جهاد کنید" چون شهید شدن با او مانند شهادت با انبیاء است. (11)
زیارت کردن سایر انبیاء عظام کربلای مقدسه را بر همین منوال بوده است.
9- ام سلمه (رضی الله عنها) گوید: شبی رسول خدا از نزد ما بیرون رفت و مدتی دراز از چشم ما ناپدید شد پس آشفتهحال و غبارآلود به خانه آمد در حالی که دست شریفش را بسته بود. عرض کردم یا رسول الله چه شده است که شما را پریشان و گردآلود میبینم؟
فرمود: در این زمان به موضعی از عراق که کربلا گویند مرا سیر دادند محل کشته شدن فرزندم حسین و گروهی از فرزندان و اهل بیتم به من نشان داده شد من پیوسته خون ایشان را از آنجا بر میگرفتم و آن خونها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود: آن را بگیر و حفظ کن .
پس آن را که شبیه خاک سرخ بود گرفتم و در شیشهای نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداری میکردم .
چون حسین (علیه السلام) از مکه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شیشه را در آورده میبوئیدم و به آن نگاه میکردم و برای مصیبتهای حضرتش میگریستم.
چون روز دهم محرم رسید (همان روزی که در آن روز حضرت شهید شد) آن را در اول روز بیرون آوردم به همان حال بود وقتی در آخر روز آن خاک دیدم، خونی تازه در آن یافتم. پس در خانه خود فریاد کشیدم و گریستم ولکن از ترس این که دشمنان در مدینه صدایم را بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند اندوه خود را فرونشاندم و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدینه رسید و حقیقت آنچه دیده بودم آشکار گردید.(13)
10- شیخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ابن عباس روایت کرده که گفت: در خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودم هنگامی که به جنگ صفین میرفت چون در نینوا – که در کنار فرات است – منزل کرد با صدای بلند فرمود: ابن عباس آیا این موضع را میشناسی؟ گفتم: نه یا امیرالمؤمنین. فرمود: اگر این موضع را همچون من شناختی از آن گذر نمیکردی تا همانند من گریه کنی.
آن بزرگوار بسیار گریست تا آن که ریش مبارکش تَر شد و اشک بر سینهاش جاری گشت و ما نیز گریان شدیم و حضرت فرمود: آه آه مرا با آل ابی سفیان چکار؟ مرا با آل حرب چه میشود؟ که حزب شیطان و اولیاء کفرند؟ صبر کن یا اباعبدالله که به پدرت رسید از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسید. پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداری نماز خواند. بعد از نماز نیز همان سخنان را میفرمود و میگریست تا این که ساعتی به خواب رفت چون از خواب بیدار شد فرمود: یابن عباس عرض کردم: در خدمتم .
فرمود: آیا خبر دهم به تو آنچه اکنون در خواب دیدم؟عرض کردم: پیوسته دیده شما در استراحت باد و آنچه دیدی خیر است یا امیرالمومنین .
فرمود دیدم گویا مردانی چند از آسمان به زیر آمدند که پرچمهای سفید در دست و شمشیرهای براق و درخشنده حمایل نموده گرد این زمین خطی کشیدند سپس دیدم گویا این درختان خرما شاخههایشان را به زمین میزنند و خون تازه از آنها میچکد و حسین فرزند و پارهی تن و نور دیدهام در میان آن خونها غرق شده و فریاد و استغاثه میکند و کسی به داد او نمیرسد و گویا آن مردان نورانی که از آسمان آمده بودند او را صدا میکردند و میگفتند: «ای آل رسول صبر کنید که شما به دست بدترین مردم کشته میشوید و اینک بهشت مشتاق توست ای ابا عبدالله.»
سپس مرا تعزیت دادند و گفتند: ای اباالحسن بشارت باد تو را که خداوند دیدهات را در روز قیامت به او روشن خواهد نمود پس بیدار شدم .
سوگند به خدایی که جان علی در دست اوست مرا خبر داد پیامبر راستگو حضرت ابوالقاسم( صلی الله علیه و آله) که من این زمین را خواهم دید هنگامی که برای جنگ با اهل بغی میروم و این زمین کرب و بلاست در اینجا دفن میشود حسین با هفده نفر از اولاد من و فاطمه. این زمین در آسمانها معروف است و از آن به عنوان زمین کرب و بلا یاد می کنند چنانکه زمین حرمین (مکه و مدینه) و بیت المقدس را یاد میکنند.
آنگاه به من فرمود: ابن عباس در این حوالی پشکل آهو جستجو کن به خدا دروغ نگویم و به من دروغ نگفتهاند آنها مثل زعفران زرد رنگند.
ابن عباس گوید: تفحص کردم و آنها را گرد هم یافتند پس ندا کردم یا امیرالمؤمنین همانطور که فرموده بودید آنها را یافتم. حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوی آنها آمد . آنها را برداشت و بوئید و فرمود: این عینا همان است (که مرا خبر دادهاند) ابن عباس آیا داستان آنها را میدانی ؟
اینها را حضرت عیسی بن مریم بوئیده است! هنگامی که از این صحرا عبور میکرد و حواریین در خدمت او بودند آهوانی را دید که در این موضع جمع شده و میگریند پس حضرت عیسی با حواریین نشستند و مشغول گریه شدند و حواریین سبب نشستن و گریه آن حضرت را نمیدانستند. گفتند: یا روح الله سبب گریه شما چیست؟ حضرت فرمود: آیا میدانید این چه زمینی است ؟گفتند: نه فرمود: این زمینی است که فرزند پیامبر خدا "احمد" (صلی الله علیه و آله) و جگرگوشه طاهره بتول که شبیه مادر من (مریم) است در آن کشته و در اینجا دفن خواهد شد طینتی که از مشک خوشبوتر است زیرا که طینت آن فرزند شهید است طینت انبیاء و اولاد انبیاء این چنین است .
این آهوان با من سخن گفتند که در این زمین به اشتیاق تربت آن فرزند مبارک چرا میکنیم در اینجا از شرّ جانوران و درندگان در امان هستیم.
پس حضرت عیسی دست برد و این پشکلها را برداشت و بوئید و فرمود به خاطر گیاهش چنین خوشبو است. خداوندا اینها را باقی بدار تا پدرش ببوید که موجب تسلی او گردد.
سپس فرمود: این است که تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و این کشندگان حسین و یاری دهندگان دشمنان او و آنان که او را کمک نکنند برکت مده. پس بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم تا آن که از بسیاری گریه به رو در افتاد و مدت زیادی غش کرد. چون بهوش آمد چند پشکل برداشت و در گوشه ردای خود بست و به من دستور داد که قدری از آنها را بردارم و فرمود: ای پسر عباس هرگاه دیدی از این پشکلها خون تازه روان میشود بدان که اباعبدالله در این زمین شهید گشته و دفن شده است. ابن عباس گوید: به خدا من آنها را بیشتر از بعضی واجبات خدای عزوجل محافظت میکردم و آنها را از جیب خود باز نمیکردم .
تا این که در خانه خوابیدم به ناگاه بیدار شدم دیدم از آن خون تازه روان است و جیبم پر از خون شده است. من نشستم و گریه کردم و گفتم: به خدا حسین علیه السلام شهید شده است بخدا سوگند که علی علیه السلام در هیچ سخنی به من دروغ نگفت. و هیچ خبری به من نداد مگر این که واقع شد چون رسول خدا به او چیزهایی خبر میداد که به غیر او نمیفرمود. ترسیدم و سپیدهدم از خانه خارج شدم و دیدم شهر مدینه را غباری چون ابر نازک فرا گرفته که یکدیگر را نمیتوان دید. سپس آفتاب برآمد گویا منکسف است و گویا بر دیوارهای مدینه خون تازه ریختهاند. پس (به خانه برگشتم) نشستم و گریستم .
بخدا حضرت حسین علیه السلام شهید شده است. و صدایی از گوشه خانه شنیدم که میگفت:
ای آل پیغمبر صبر کنید که فرزند زهرای بتول کشته شد و روح الامین با گریه و ناله و فغان نازل گردید.
با صدای بلند گریست و من هم گریه کردم و آن تاریخ را یادداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدینه رسید معلوم شد در همان روز آن حضرت شهید شده است .
این خبر را به کسانی که همراه آن حضرت بودند گفتم آنها گفتند: بخدا سوگند که ما نیز صدای آن نوحهگر را در جبهه شنیدیم و ندانستیم که چه کسی بود و به نظر ما حضرت خضر علیه السلام بود.(14)
11- به سند معتبر از هرثمه بن ابی مسلم روایت شده که گفت: در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام به جنگ صفین رفتیم هنگام مراجعت در زمین کربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتی از آن خاک را برداشته بوئیدند و فرمودند: خوشا بحال تو ای خاک گروهی از تو محشور میشوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش - که از شیعیان علی علیه السلام بود- جریان را گفت.
زوجهاش گفت ای مرد امیرالمؤمنین جز حق نمیگوید. چون امام حسین به جانب عراق آمد هرثمه گوید من در لشگر عبیدالله بن زیاد بودم هنگامی که زمین کربلا را دیدم به یاد سخنان علی علیه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسین علیه السلام آمده سلام کردم و آنچه از پدرش در این منزل شنیده بودم به عرض رسانیدم.
حضرت فرمودند: آیا تو با مائی یا بر علیه ما میباشی؟ گفتم: نه با توام و نه بر علیه تو. دخترانی چند در کوفه گذاشتهام که از عبیدالله بن زیاد بر آنها میترسم. آن حضرت فرمودند: برو به مکانی که کشته شدن ما را نبینی و صدای – دادخواهی- ما را نشنوی سوگند به خدائی که جان حسین در دست اوست هر کس استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند خداوند او را با صورت در آتش جهنم میافکند.