معرفی وبلاگ
دسته
لینک دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 342830
تعداد نوشته ها : 574
تعداد نظرات : 38
reza
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
 دلگیرم


بسی غم در دلم آکنده و تنها و غمگینم
نمی آید کسی دیگر بگیرد دست سردم را میان دست گرم خود
فشارد تا که شاید غم نخواهد تا مرا آزار دارد
نمی آید کسی دیگر
بگوید حرفی از جنس گل اطلس به این تنها به این بی کس
به این زندانی پر بسته مانده در قفس
نمی آید بگوید حرفی از جنس گل مهتاب به تنها به این بی تاب
دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا خداوند
بسی غم در دلم آکنده و تنها و غمگینم
نمی آید کسی دیگر بگیرد دست سردم را میان دست گرم خود
فشارد تا که شاید غم نخواهد تا مرا آزار دارد
نمی آید کسی دیگر
بگوید حرفی از جنس گل اطلس به این تنها به این بی کس
به این زندانی پر بسته مانده در قفس
نمی آید بگوید حرفی از جنس گل مهتاب به تنها به این بی تاب
دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا .........
دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:56

من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر

 به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:55
دلیل بودن تو"


متنی زیبا و فوق العاده از دکتر شریعتی به نام "دلیل بودن تو"

هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت
دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:54
 

خدایا ......این دل خسته تا همیشه در آسمان عشق تو پرواز میکند

و تو آنقدر بزرگی که کوچکی و حقارتم را می گسترانی و زنده میگردانی

......من غریب و نا آشنا در کوچه پس کوچه های مبهم زندگی گمگشته ام

و تو آشنایی و راهنما ...

خدایا راهم را نشانم بده

خدا یا امید را به زندگیم برگردان

من زندگی ام به یک مو بند است ...

پاییز

جسم خسته ام را دریاب که به دستهای نوازشگر تو محتاج است ،

روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست ،

قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به اوج تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ،

چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ،

بغض گلویم را بگیر که این همان درد دوری و دلتنگی است ،

آتش این وجود نگرانم را خاموش کن که آفت بزرگی از نگرانی در تن ضعیف و بیمارم است ،

و به من اطمینان ببخش که به حال خود رهایم نمیکنی ...

اینک سوار بر مرکب امید به سوی تو می آیم ،

به سوی تکیه گاهی که ویران نمی شود ،

به سوی امیدی که ناامیدی در ان معنایی ندارد

دورها آوایی است که مرا می خواند ...

ای امید دیروز وامروز وفردای من کمکم کن

خدا یا مرا دریاب

دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:53
از دیده سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا چه داند غم تو؟
دردت کشم و همه غمت نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
دسته ها : عشق
1387/10/25 11:53

خدا نگهدار , خدا نگهدار

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...

تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...

تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...

و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...

افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !

من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...

کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !

کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود ...

کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...

رفتی و گریه هایم را ندیدی ... و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ...........

قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!

که چرا تو از راه رسیدی و سرور تک تک این ترانه ها شدی ؟!!

ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !

گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !

ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !

بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !

اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !

به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !

تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

خدانگهدار ... خدانگهدار ...
دسته ها : عشق
1387/10/25 11:51

کلمات دلنشین فریاد کشیده نمی شوند،نجوا می شوند.

 

 دشمنانت را ببخش، این کارت نابودشان می کند.

 

 انسان های بزرگ بخل نمی ورزند، لجاجت نمی کنند و کینه به دل نمی گیرند.

 

 بهترین اندرزها آنهایی هستند که زندگی شده اند، نه سخنرانی.

 

 به یاد داشته باش که گاهی سکوت بهترین پاسخ است.

 

 ساده زندگی کن، سخاوتمندانه عشق بورز، عمیق توجه کن ومهربانانه سخن بگو .. 
دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:50
 زندگی مثل یه شب بارونیه...

بعضی ها از پشت پنجره می بیننش...

بعضی ها از ترس خیس شدن از کنار بخاری تکون نمی خورن...

بعضی ها زیر اشکای آسمون میرن تا خیس بشن...چرا؟

بعضی ها هم خودشونو به خواب میزنن و فقط صداشو میشنون...

تو چی؟ تو بارون زندگیتو چطور دیدی؟

بنظرت کدومشون بیشتر لذت بردن؟
 
دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:49

همیشه بهم می گفتن چرا تو عشق نداری؟


چراعاشق کسی نیستی؟


بهم می گفتن عشق یعنی زندگی!


می گفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی!!!


ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت می سوزه


نگفتن اگه نگات کنه انگار تموم جونتو به آتیش می کشن...


بهم نگفتن اگه تموم روز ببینیش بازم دلتنگش می شی
بهم نگفتن اگه یه روزی بذاره بره...


اگه عاشق کس دیگه بشه...


اگه دوست نداشته باشه...


بهم نگفتن...


نگفتن که تو پشت سرش اشک می ریزی ولی اون بی اعتنا می ره


نگفتن تو دیوونش میشی ولی اون بی خیالت می شه...
دسته ها : عشق
1387/10/25 11:47

در تنگنای غم ویران کننده ی همیشگی ام

در نوشته های برجا مانده بی کسی ام

در نیستی های همیشه یکنواخت زندگی ام

فقط دنبال کسی میگشتم که برای من یک معنا داشت


آری کسی که من او را نه برای خودم بلکه برای دلم
به زبان می آورم

من خود از تنگنای بی کسی گذشته بودم ومیدانستم چیست این همه بی کسی
اما نتوانستم بر زبان بیاورم .
کسی نپرسید چرا؟برای چه ؟اما همه من را می شناختند

آری برای من چیزی جز غم نمی توانست معنای یک بی کسی را بیان کند.

این بی کسی نبود که مرا غمگین کرد بلکه غم بود که من رو بی کس کرد .

اما آنقدر بیکس شدم که نتوانستم حتی به غم بگویم :چرا ؟چرا؟چرا؟

با این همه از غم چیزی فهمیدم .چیزی که حتی عشق با آن عظمت نتوانست به من بفهماند و آن چیزی نبود جز فهمیدن ودرک کردن بی کسی .

آیا کسی داند چیست این بی کسی من؟
دسته ها : عشق
1387/10/25 11:46
"الماس" در اسید حل نمی‌شود

خبرگزاری فارس:"الماس" در اسید حل نمی‌شود، خرس‌های چپ دست و... بخشی از اخبار بخش دانستنی‌های سرویس فضای مجازی است.

به گزارش خبرنگار "سرویس فضای مجازی" خبرگزاری فارس، آیا می‌دانستی که تنها چیزی که در اسید حل نمی‌شود الماس است؟
آیا می‌دانستی که هنگام صحبت برای بیان هر کلمه 72 ماهیچه به کار گرفته می‌شود؟
آیا می‌دانستی که خرس‌ها موجوداتی چپ دست هستند؟
آیا می‌دانستی که هر ساله حدود 500 شهاب‌ سنگ نسبتاً بزرگ به زمین برخورد می‌کند؟
 

دسته ها : متفرقه
1387/10/25 11:44

اصلا قصد توهین به قشر یا شغل خاصی رو ندارم. اما این مطلب با کمی اغراق نشون‌دهنده وضعیت بسیاری از شغل‌های ایران هستش. شما به دیده طنز ببینید...

  مهندس افغانی
درآمد روزانه برو آخر برج 20 تا 25 هزار تومان
کارکرد روزانه 8 تا 10 ساعت 6 تا 8 ساعت
ساعت خواب 4 تا 6 ساعت 10 ساعت شب + 2 ساعت ظهر
فاصله منزل تا محل کار 10 تا 50 کیلومتر 5 تا 20 متر
درآمد ماهانه 250 تا 400 هزار تومان 500 تا 750 هزار تومان
مالیات هرچی زور دولت برسه هاااا؟!!
بیمه 40 تا 80 هزار تومان ای بابا!!
میزان تحصیلات 16 تا 20 سال تحصیلات چیه؟!!
وسیله کار مغز + خودکار بیک + زبان کلنگ + فرغون
امید به زندگی 40 تا 50 سال 120 سال
دسته ها : متفرقه
1387/10/25 11:43

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه ای خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:43
ورابس...

تورابس زلالی دوست دارم توراچون بی مثالی دوست دارم اگرچه شاخه ای گل هم ندارم تورا با دست خالی دوست دارم.

دسته ها : عاطفی
1387/10/25 11:41

man doste ba vafa mikhaham. man kheili tanham.

دسته ها : دوست یابی
1387/10/25 2:59

کاش یکی بود تا من همه ی این نوشته ها را تقدیم او میکردم .

ولی افسوس که تنهام. اخه هیچ اراکی با من تنها کاری نداره

 و...

دسته ها : عشق
1387/10/24 16:39
خسته ام هم خسته هم تنها که خستگی من از تنهایست تنهای
دسته ها : عشق
1387/10/24 16:35
یکی از اساسی ترین توهمات آدمی،
    این است که گمان می کند عشق را می شناسد؛
    به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
    هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست؛
    بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند.
    به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است.
    ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند.
    والدین تظاهر می کنند که
    فرزندانشان را دوست دارند،
    شوهران تظاهر می کنند،
    همسران تظاهر می کنند ـ
    تظاهر و تظاهر.
    البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند.
    بسیاری از آنها نمی دانند که چنین می کنند.
    ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که
    عشق برترین هنر زندگی ست،
    به جادو می ماند و معجزه می کند!
    ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد،
    باید برای کشف آن زحمت کشید،
    باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت!
    عشق، هنر است.
    عشق ورزیدن، مهارت نیست،
    بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
    به همین سبب امید آن هست که
    روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
    در واقع تنها در چنان روزی ست که
    انسانیت حقیقی زاده می شود.
    ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی می کنیم.
    آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است..
دسته ها : عاطفی
1387/10/24 16:32

میان انبوهی از خاطراتم نشسته ام ... و به یاد ارزوهای قدیمی ام همیشه ارزو میکردم روزی نقاش باشم تا میتوانستم رویای با تو بودن را روی صفحه ی دل حک کنم ارزو می کردم نقاش باشم تا نقش ان دو چشم سیاه مهربانت را حک کنم یا ان نگاه پر از عشق وصداقتت را حک کنم کاش نقاش بودم تا می توانستم ان لبخند دل نشینت را حک کنم کاش نقاش بودم تا میتوانستم ان لب خوش رنگ که مانند شراب شیراز است حک کنم کاش نقاش بودم نقشی از پیوند و وصال را به تصویر میکشیدم کاش نقاش بودم پیوند دو عاشق را به تصویر میکشیدم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و به جای پیوند رفتنت را به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و اشک چشمانم را شکست دل بیمارم را به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم درد جدایی را انتظار طاقت فرسا را فراغ یار را به تصویر بکشم اری من نقاشم ...............................

یک نقاش دل شکسته که روزی ارزو داشت پیوند دو عشق را به تصویر کشد ولی امروز من تصویر جدایی را به تصویر کشیدم..................................

دسته ها : عاطفی
1387/10/24 16:31
تمام جغرافیای قلبم را می شناسم. کوههای بلندش را ، دره های عمیقش را، جنگل های فشرده و تو در تویش را و دریاهای ژرف و آبی اش را  اگر نقشه کشی بلد بودم بی شک بهترین نقشه ها را می کشیدم. ازین سرزمینی که درون من است. نقطه به نقطه اش را بی هیچ اشتباه! کوههای بلند مهربانی اش را می شناسم ، دره های سیاهش را، رودهای عشقی که به هر سو روان است و جنگل فشرده شک را که از انبوه درختان سر به فلک کشیده پرسش های بی پایان بوجود آمده است.  همه را می شناسم.... همه را می بینم.... هر اتفاقی که می افتد آگاهم.... اما خیلی بد است که آدم زمین قلبش را وجب به وجب بشناسد اما نتواند جلوی زمین لرزه را بگیرد!...می بینم که ابرهای باران زا می آیند ، می بارند و می روند . سیلاب ها را می بینم که بر زمین دلم جاری می شوند اما راهی نمی شناسم که راه بر سیلاب ها ببندم. وقتی برف عشق می بارد می دانم که همه جا یخ خواهد زد، منجمد خواهد شد و راه را بر پویایی رودبارهای کوچک خواهد بست  اما در بارش این برف، در روان شدن سیلاب، در لرزش زمینناچارم ناچار! این اتفاقها که می افتد خارج از گستره توانایی من است آگاهی من آمدنشان را پیش بینی می کند اما جلوی رخ دادنشان را نمی گیرد این آگاهی تنها رنجم می دهد.  چرا که می دانممی دانم که چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد و من در برابرشان جز "نگریستن" چاره ای ندارم! در جست و جوی توانی هستم که "پیش آمد" ها را به چنگ آرد. که ابر و باران را در درونم به فرمان آرد نگذارد که سیلاب هر کجا را که خواست با خود ببرد و زمین لرزه هر دم که خواست بناهای روشن قلبم را فرو ریزد در جست و جوی آن "نیرو" هستم ، آن "توان"، آن "قدرتی " که باز می دارد و جلوی ویرانی را می گیرد. چیزی فراتر از بینش فراتر از دانستن، فراتر از آگاهی  جغرافیای قلبم را خوب می شناسم پیر و بلد این راهم!...  سپری می خواهم که در برم گیرد و سرزمین قلبم را از گزند "آمدنی های ناگهان" در امان نگه دارد. سرچشمه ای که رویین تنم کند.  این " نیرو " را ، این "توان" را، این "سپر"را، این "سرچشمه " را نمی شناسم! هنوز پس از اینهمه سال که از فوران آگاهی می گذرد می بینم که بسیار "ناتوانم"! بسیار بیشتر از بینشی که دارم بسیار دردناک تر از "آگاهی" ای که بدان می بالم با چشمان جغرافیادانم ناتوانی ام را روشن می بینم. اما درمانش را نمی شناسم. از چه جنس است؟ از کدام سو می آید؟ چگونه می آید؟ می آید؟
دسته ها : عشق
1387/10/24 16:31

اگر نگاهت به وسعت خور شید باشد

میتوانی یار را در همه پنجره ها ببینی

اگر قلبت به زلا لی دریا باشد

میتوانی او را در همه رود ها جاری ببینی

اگر چشمانت به رنگ عشق باشد

میتوانی او را در کلبه محبت

به انتظار نشسته پیدا کنی

وکلید همان کلبه همان عشقی است

که در سرتاسر وجودت می درخشد.

دسته ها : عشق
1387/10/24 16:29
X